آرینا ووروجآرینا ووروج، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

آرینا جونمی

30اُمین ماه ورودت مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک

امروز وارد سی اُمین ماه زندگیت شدی نفسم   باورم نمیشه به این سرعت داری بزرگ میشی و این روزها دیگه برام تکرار نمیشه دخترم.چقدر این روزهای باتو بودنو دوست دارم و چقدر زمان کمه برای با تو بودن و داره به یه چشم بر هم زدن میگذره با تو بودن بزرگترین لذت دنیاست   عروسکم ماهها یکی پس از دیگری میان و میرن و من هر روز نگرانم،نگران آیندۀ عروسکی که به سرعت داره بزرگ میشه و آیا ما میتونیم به خوبی بزرگت کنیم؟آیا ما پدر و مادر خوبی برات هستیم؟الان باید باهات چی بازی بکنم که بیشتر لذت ببری ؟چرا حس میکنم وقتی که برات میذارم کمه؟آخه خودمم کارایی دارم که باید انجام بدم.از کی بذاریمت کلاس بهتره؟ با چه کلاسایی شروع کنیم خ...
13 آذر 1392

آرینا و کارها و حرفای شیرینِ مثل قندش

    شیرین زبونم،عشقم،نفسم نمیدونی چقدر شیرین زبونی آخه   بابا مهدی 9/7 اومد خونه و خیـــــــــلی خسته بود و منم پیشش نشسته بودم و حرف میزدیم،شما هم مشغول بازی بودی که اومدی پیش ما و به بابا گفتی:خوابت میاد بابا گفت:نه بابا جون بعد رو کردی بهش وگفتی: اعصابت خورده. من و بابا آخه ما چی کارت کنیم اینقدر چلوندیمت بعد بابا بهت گفت خستم بابا سر کار بودم خستم.      صبح9/9 بردمت حموم از قبلش گیر دادی که لاکامو پاک کنم و....منم لاکاتو پاک کردم دوتاییمون لاک قرمز زدیم و گفتم اگه سامضی(خاله مرضیه) لاک دیگه ای زد اینو پاک نمیکنیما گفتی باشه،سامضی هم از همه جا بی خبر لاک آبی زد و قصۀ ما شروع شد گیر دادی که لاک ...
13 آذر 1392

آرینا جون و پاییز 92

بی مقدمه: امروز مثل پارسال به همراه دایی علیرضا رفتیم انتهای کوچه مامانی که یه فضای قشنگی داره و چند تا عکس پاییزی از دخملمون انداختیم و برگشتیم خونه چون هوا خیلی آلوده س و بهتره تو خونه باشیم   پارسال 7اُم آذر ماه عکس گرفتیم وامسال 6اُم آذرماه،میخواستم همون 7اُم یعنی فردا ازت عکس بگیرم ولی دایی علیرضا فردا صبح با دوستاش میرن شمال و نیست بخاطر همین امروز رفتیم و از شما عکس گرفتیم   92/9/6   91/9/7     آرزویم بهترینها برای توست بهترینم ...
6 آذر 1392
1